آنکه ناید به دلش رحم ز بیماری دل
کی به یاد آیدش از حال گرفتاری دل
بس که دل بر سر دل ریختهای دل به رهش
که تو را نیست دگر راه ز بسیاری دل
غیر عناب لب و نار رخ و سیب زنخ
نکند هیچ علاج دل و بیماری دل
دل ز بیداد تو خون گشت و به دل عرضه نکرد
آن جفای تو و آن رحم و وفاداری دل
دیده را زآن سبب ای دوست به جان دارم دوست
بود آیا که شب هجر کند یاری دل
دل ندیدم مگر اندر سر زلفین نگار
رو به هرجا که نمودم ز طلبکاری دل
وحدتا بس که کند مویه و زاری دل زار
مردمان را همه زار است دل از زاری دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و رنج دل و عشق ناتمام است. شاعر به وضعیت بیمار دل خود اشاره میکند و میگوید که کسی که به دلش رحم نمیآورد، نمیتواند حال دل شکستهاش را بفهمد. او از عشق خود، که تنها دارویی برای دلش نیست، صحبت میکند و از بیرحمی و غفلت معشوق خود گلایه میکند. دل او به خاطر جفا و بیوفایی طرف مقابل خونخون شده و او را به شدت دچار درد کرده است. شاعر همچنین به حسرت شبی که در کنار معشوق بوده و حالا در غفلت و دوری به سر میبرد، اشاره میکند و به نوعی احساس تنهایی و زاری انسانی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: کسی که به دلش رحم نمیآید و از درد دل دیگران بیخبر است، چگونه ممکن است که به یاد مشکلات آنها بیفتد؟
هوش مصنوعی: چقدر برای دل خودت زحمت کشیدهای و دل را فدای عشق کردهای که دیگر راهی به جز این عشق برایت نمانده است و دلت پر از مهر و محبت شده است.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمیتواند به دل و درد آن درمانی ببخشد جز لبهایی شبیه به عناب و چهرهای مانند آتش و سیبی که بر زانو است.
هوش مصنوعی: دل به خاطر ظلم و ستم تو به شدت آسیب دیده است، اما نتوانسته است به تو نشان بدهد که چه قدر از رفتار ناپسند تو ناراحت است. در میان تمام بیوفاییها و بیرحمیها، دل هنوز به یاد محبت و وفاداریاش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، به همین خاطر است که چشمانم را دوست دارم، آیا میشود که در شب جدایی، دلیاریم را تنها بگذارم؟
هوش مصنوعی: قلبی را ندیدهام مگر در بالای زلفهای معشوق، و هر جا که نگاه کردم، به دنبال دل خود بودم.
هوش مصنوعی: تنهایی و غم به حدی است که دلهای شکسته و پریشان مردم را به شدت به گریه و زاری میاندازد. همه دلها از این غم و اندوه پریشان و آشفته هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رسته بودم مه من چندگه از زاری دل
از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل
تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو
در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟
هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت
[...]
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل
ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا
گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل
کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد
[...]
نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
[...]
خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل
که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل
راهزن را نبود باک ز فریاد جرس
ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل
دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم
[...]
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
که شب زلف بود زنده زبیداری دل
بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد
من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل
تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.