از جهان رفت «میرفضل الله»
پاک چون از سواد دیده نگاه
از گل جنتش چو بود سرشت
باز خود را کشید سوی بهشت
تشنهاش بود چون لب کوثر
لب نکرد از شراب، هستی تر
بست بهر خرید جنس بقا
بار جان سوی بندر عقبی
نخلی افگنده شد به خاک هلاک
که چو او کم فتاده بود به خاک
دست دوران ز باغ حسن سیر
بسته گلدستهای چنین کمتر!
در نکویی، ز جمله افزون شد
آدمی این قدر ملک چون شد؟!
نیک ذات، ظاهر از خویش
همچو نور سیادت، از رویش
فرقتش، سوخت یار و همدم را
رفتنش، داغ کرد عالم را
دوریش طاقت از میان برداشت
رحلتش صبر در کسی نگذاشت
بهر تاریخ، عقل را جستم
بود او نیز بیخود از این غم
باز آمد ز بیخودی چو به خود
گفت:«وی، همنشین جدش شد»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.