گنجور

 
واعظ قزوینی

از شناسایی شه عادل

آنکه دوران ندیده چون او شه

آن محیط کرم که گوش سؤال

نشیند از زبان جودش نه

آرزوها ز نقطه جودش

صد، هزار است و، ده صد و یک، ده

خرد از رای او گرفته فروغ

زآفتاب است روشنایی مه

بالد از آشنایی عفوش

پیرهن پیرهن بخویش گنه

میر دیوان چو گشت «زینل خان »

آن ز نیک و بد جهان آگه

معدلت پیشه خان عالیشان

سر آزادگان و بنده شه

از گریبان اهل حق عدلش

کرده دست خلاف را کوته

در ترازوی عدل او نکند

کوه یک جو زیادتی برکه

گر نویسند از گشاد کفش

صفحه دیگر بخود نگیرد ته

میر دیوان چو گشت، شد تاریخ:

«میسر دیوان عدل شاهنشه »