واعظ قزوینی
»
دیوان اشعار
»
ماده تاریخ
»
شمارهٔ ۵۷ - تاریخ مرگ ملابوذر فرزند مولانا خلیل الله قزوینی
ز گلزار «خلیل » خلت آیین
که از وی دیده خلقی است روشن
عجب زیبا گلی دست اجل چید
که از جان هزاران خاست شیون!
نهال نورسی شد کنده زین باغ
که از وی جامه ها شد چاک برتن
دری رفتش ز دامان عطوفت
کزو درها ز چشم آمد بدامن
چه سان دید این مصیبت چشم پاکش؟
که نبود گوش را تاب شنیدن!
از این طاقت گداز آتش الهی
بدل سازش چراغ صبر روشن
خلیل آسا، برو از لطف یارب
بکن این آتش بود الکن
خرد تاریخ آن میخواست گوید
ولی زین غم زبانش جانسوز گلشن
خرد تاریخ آن میخواست گوید
ولی زین غم زبانش بود الکن
که خود گفت آن محیط فضل و دانش
«ز دیده رفته نور دیده من »
بود تا رفتگان را خاک، یارب
نگیرد گرد اندوهیش دامن
بود تا چرخ بر جا، چرخ دانش
بمهر رای او بادا مزین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نگه کن آب و یخ در آبگینه
فروزان هر سه همچون شمع روشن
گدازیده یکی دو تا فسرده
بیک لون این سه گوهر بین ملون
غریبی می چه خواهد یارب از من؟
که با من روز و شب بسته است دامن
غریبی دوستی با من گرفتهاست
مرا از دوستی گشتهاست دشمن
ز دشمن رست هر کو جست لیکن
[...]
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن
بکردار زنی زنگی که هرشب
بزاید کودکی بلغاری آن زن
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
[...]
همیدون شخّهای کوه قارن
به چشمش همچنان آید که گلشن
ز مویش خانه گردد سنبلستان
ز رویش بوستان گردد شبستان
چو مشگین زلف پیش باد دارد
شود زو باغ و بستان سنبلستان
سپاه مهر او بر من بتازد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.