خوش این دلگشا منزل پرصفا
که عیش کهن گشت در وی جوان
از آن طاق آن را خمیده است قد
که روبد غبار از دل ساکنان
گر این نیست، هر طاق او صیقلی است
برد زنگ تا از دل دوستان
بود گرچه بس مختصر، لیک هست
سراپا نمک همچو لعل بتان
ز مهتابی او چگویم؟ کزو
گذشتن بمهتاب باشد گران!
ز بس فیض مهتاب او، دور نیست
برد رشک بر فرش او گر کتان
شکفته است چون طبع مهمان درو
گشاده است چون جبهه میزبان
چناری که در ساحتش رسته است
نگنجد شکوهش بباغ بیان
چو نور یقین است ثابت قدم
چو نخل دعا سوده بر آسمان
ز شاخش که بر آسمان سوده است
مشجر شده اطلس چرخ از آن
بسر سایه اش عمر اگر بگذرد
کشد از برای تماشا عنان
به هم دست دادند اندیشه ها
نگنجیدشان در بغل ساق آن
چنین گر ترقی کند شاخ او
ز گردون جهد همچو تیر از کمان
چو از زیر برگش کند جلوه مهر
تو گویی کزو کرده برگی خزان
نظر کهکشان را بر او دید، گفت:
تنیده مگر عنکبوتی برآن!
ز بس رفعت، از کمترین شاخ او
نماید چو بار چنار آسمان
قفا میخورد از بهار دگر
ببالای او میرسد تا خزان
خزان خورده سیلی ز سر پنجه اش
نموده است تغییر، رنگش از آن
براو هر که افلاک را دید، گفت
که: بسته است مرغی براو آشیان
پی این بنا تهنیت گو شدند
نثار دعاها بکف دوستان
بتاریخ آن، کمترین بنده نیز
بگفتم:«نشینی در آن شادمان »!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جگر تشنگانند بیتوشگان
که بیچارگانند و بیزاوران
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کِی توان
ولیکن مرا هست عذر زنان
یکی هفته ام داد باید زمان
خداوند ما شاه کشورسِتان
که نامی بدوگشت زاولستان
سر شهریاران ایران زمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
یکی خانه کردهست فرخاردیس
[...]
به دست آرد از آب حیوان نشان
بخورزو و پس شادزی جاودان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.