بگرامی برادر جانی
که مبادا بدش ز دور فلک
آن بتن مردمی، بجان یاری
آن بخلق آدمی، بخلق ملک
داد یکدانه گوهری ایزد
چه گهر؟ بهر چشم دل عینک!
عمر و توفیق، سرنوشتش باد
حرف غم گرددش ز خاطر حک
تا برد ره بکعبه مقصود
جاده شرع باشدش مسلک
تا برد ره بکعبه مقصود
جاده شرع باشدش مسلک
گردد از نخل عمر برخوردار
نشود لطف حق از او منفک
بهر تاریخ مولدش، گفتم:
«به شب مبعث آمد این کودک »
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای لک، ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بر بند یخچه را ز فلک
تبنک را چو کژ نهی بیشک
ریخته کژ برآید از تنبک
تن ما زیر جامه های تنگ
گشت تازه ز بادهای خنک
اذا ما التبر حک علی المحک
تبین غشه من غیر شک
و فیناالغش والذهب المصفا
علی بیننا شبه المحک
ای نمودار ارتفاع فلک
ساکنانت مقدسان چو ملک
اوج سقف تو رازدار سماک
بیخ صحن تو همنشین سمک
در تمیز میان جنت و تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.