واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۴۶ - در زاد روز کودکی

بگرامی برادر جانی

که مبادا بدش ز دور فلک

آن بتن مردمی، بجان یاری

آن بخلق آدمی، بخلق ملک

داد یکدانه گوهری ایزد

چه گهر؟ بهر چشم دل عینک!

عمر و توفیق، سرنوشتش باد

حرف غم گرددش ز خاطر حک

تا برد ره بکعبه مقصود

جاده شرع باشدش مسلک

تا برد ره بکعبه مقصود

جاده شرع باشدش مسلک

گردد از نخل عمر برخوردار

نشود لطف حق از او منفک

بهر تاریخ مولدش، گفتم:

«به شب مبعث آمد این کودک »