گنجور

 
واعظ قزوینی

چون بحکم شاه دین پرور «سلیمان » زمان

آنکه از عدلش جهان امروز رشک جنت است

چشم عقل دور بینش، پاسبان ملک دین

فکرت رای متینش، برج حصن دولت است

هر نظر گرداندن از حزمش، بگرد مملکت

رشته گلدسته آیین ملک و ملت است

ابر جودش، آبیار مزرع امید خلق

برق تیغش باغبان گلشن امنیت است

هم ز سعی بنده درگاه او«ریواس بیگ »

آنکه او را از کرم، تعمیر دلها عادت است

شد تمام این طاق عالی، کز شرف چون طاق دل

روز شب لبریز فیض، از یاد رب العزت است

از زلال فیض خاک این مقام پرصفا

گلشن نخل دعای شاه گردون حشمت است

گشت «باب الجنه »، زین عالی بنا تا سرفراز

بعد از این با صدر جنت از شرف هم رتبت است

دیدمش از دور، گفتم: آسمان است آن؟! خرد

از ره تاریخ گفت: «آن طاق باب الجنة است »!