گنجور

 
مولانا

در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما

محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما

بادِ باده برگمار از لطف خود تا برپرد

در هوا ما را که تا خفّت پذیرد سنگ ما

بر کمیت می تو جان را کن سوار ِراه عشق

تا چو یک گامی بود بر ما دو صد فرسنگ ما

وارهان این جان ما را تو به رطلی می از آنک

خون چکید از بینی و چشمِ دلِ آونگ ما

ساقیا تو تیزتر رو این نمی‌بینی که بس ؟

می‌دود اندر عقبْ اندیشه‌های لنگِ ما ؟

در طرب اندیشه‌ها خرسنگ باشد جان‌گداز

از میانِ راه برگیرید این خرسنگِ ما

در نوای عشق شمس الدین تبریزی بزن

مطرب تبریز در پرده‌ عشاقی چنگ ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۴۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
واعظ قزوینی

شیشه دلها شکستن، نیست کار سنگ ما

از برای آشتی پیوسته باشد جنگ ما

بسکه بنیاد وجود ما ز هم پاشیده است

گرد برخیزد اگر در چهره، گردد رنگ ما

از غم او ناله ما بسکه میبالد بخود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه