با لاف عقل، بازی دنیا چه خوردهای؟
از هیچ و پوچ این همه بر خود سپردهای
خوش آیدت حلاوت عیش جهان به کام
حق هست با تو، زهر تأسف نخوردهای!
از باد یاد مرگ نلرزی چو برگ بید
از بس چو ریشه پای درین گل فشردهای
تا چند مرده نفس نفس پرفسون
امروز زنده باش که فرداست مردهای!
اهل زمانه عاشق ارباب ثروتمند
معشوق بلبل است گل از بهر خردهای
گلها شدند شعلهور از دامن سحر
ای آه آتشین، تو چه در دل فسردهای؟!
هر برگ گل رسد به نوایی ز خوان صبح
ای دل تو هم بگیر نصیبی، چه مردهای؟!
هر عضو من رود به رهی از هجوم ضعف
چون خشت و چوب خانه سیلاب بردهای
در پیری آید از نفسم بوی رفتگی
مانند دود شمع سحرگاه مردهای
خواهی کشید رخت به سرمنزل نجات
واعظ به جرم خویش اگر راه بردهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در وقت گل چو غنچه چرا دل فسردهای
جامی بکش بشادی گل ورنه مردهای
ساقی شراب تلخ ترا خوشگوار نیست
عیب نمیکنم که چو من خون نخوردهای
سر میزند اشعه نورت چو آفتاب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.