دولت آن باشد که حق را بنده فرمانی کنی
بر سریر فقر بنشینی و، سلطانی کنی
جز به بیداری نگردد این ره خوابیده طی
کار دشوار و، تو میخواهی تن آسانی کنی
نیست با شاهی میسر عیش درویشی، ولی
میتوان پادشاهی با پریشانی کنی!
تا به کی بر درگه دونان نشینی از طمع؟
پادشاه وقت خویشی، چند دربانی کنی؟!
عقد دندانها ز پیری سست شد، یعنی دگر
بر سر دنیا نباید سخت دندانی کنی
گر بدانی قیمت عمری که کردی خرج هیچ
هر نفس را صرف آه پشیمانی کنی
غم که با هر یکدمش عمری توان کردن نشاط
حیف باشد حیف، آن را چین پیشانی کنی
مردمان حرف هم از غوغای دنیا نشنوند
چند واعظ چون قلم مشق سخندانی کنی؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی
کین مردم دین شناسی و مسلمانی کنی
با پریرویان بخلوت روی در روی آوری
خویش را دیوانه سازی و پری خوانی کنی
همچو اختر مهره بازی ورد تست اما چو قطب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.