گنجور

 
واعظ قزوینی

بر در حق جز خضوع و عجز استدعا مکن

بندگی جز خاکساری نیست، استغنا مکن

مصحف دل را که هر حرفیست از وی صد کتاب

کاغذ حلوای شیرین کاری دنیا مکن

یاد گیر از بید مجنون، شیوه افتادگی

گر گذارند اره بر فرق تو، سر بالا مکن

خود، سر بالا نکردن؛ درع، تن در دادنست؛

هست چون آن، گر جهان دشمن شود، پروا مکن

نیست ما را طاقت زهر فراق دوستان

در دلم ای شهد غم تا میتوانی جا مکن

هست چون بست و گشاد کارها در دست حق

دل بغیر حق مبند و، لب بجز حق وا مکن

غم،شراب و؛لب،گزک:افغان، سرود و:گریه، ساز!

عیش کن با دوست واعظ، شکوه دنیا مکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode