گشت چو معمار فیض، بانی بنیان حسن
بست ز مژگان کج، طره بر ایوان حسن
گشته پریشانی از حلقه زلفش عیان
عشق برآورده است، سر ز گریبان حسن
کشتی دل، گو بکن فکر شکستن درست
کز عرق شرم اوست، شورش توفان حسن
آن گل سیراب را، چهره بسی نازکست
ای نظر پاک عشق، جان تو و، جان حسن
گرمی بازار حسن، هست ز سودای عشق
شورش سودای عشق، هم ز نمکدان حسن
بر رخش آخر نشست، گرد خط عنبرین
شد لب لعلش هم از، خاک نشینان حسن
واعظ اگر از رخش، چشم بپوشد رواست
خاسته گرد خط از رفتن دوران حسن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.