گنجور

 
واعظ قزوینی

قامتم گر این چنین از غم دو تا خواهد شدن

هم ز خود چون بید مجنونم، عصا خواهد شدن

خضر اگر باشی، بنخل زندگانی دل مبند

عاقبت آب بقا، باد فنا خواهد شدن

کاسه فغفور کز آواره نخوت پر است

بیصدا چون کاسه کشگول گدا خواهد شدن

آنکه از کبر است سر تا پا رگ گردن چو شمع

عاقبت چین جبینش، نقش پا خواهد شدن

گرچه خود را با طناب زندگی پیچیده یی

بند بندت عاقبت از هم جدا خواهد شدن

جانب افتادگان، دستی که میسازی دراز

در کفت هنگام افتادن، عصا خواهد شدن

هر کف نانی، که در انبان درویشی کنی

پیش حق از بهر تو دست دعا خواهد شدن

سایه دست نوازش بر سر بیچارگان

در قیامت، برگ نخل مدعا خواهد شدن

الفتی کاین جسم لاغر با قناعت کرده است

استخوانم عاقبت رزق هما خواهد شدن

از چراغ مهر گیتی، روشنی واعظ مجوی

کلبه ما روشن از صبح جزا خواهد شدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode