در تنم گردید داغش دردمند استخوان
درد افتاده است در جسمم ببند استخوان
تا نیابد راه بیرون شد، ز جسمم درد او
عقده هایم کرده چون نی کوچه بند استخوان
تا عنان گیرش نگردد، لذت آسودگی
درد از جسمم برون تازد سمند استخوان
نیست جان غافلت را آگهی از مغز کار
ورنه چون موران نگشتی پای بند استخوان
در میان دردها واعظ بسی گردیده ام
درد عشق است اینکه می افتد پسند استخوان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.