گنجور

 
واعظ قزوینی

پیش لطفش میتوان با روسیاهی ساختن

لیک رو نتوان ز شرم بی گناهی ساختن

چند پوشی خلعت پوشیده رنگ از شراب

میتوان یک چند هم، با رنگ کاهی ساختن

میکند از بیم طوفان حوادث فارغت

ز آن همه در بافلوس خود چو ماهی ساختن

گر بود لذت شناس بی سرانجامی کسی

میتوان با سر، برای بی کلاهی ساختن

همچو محراب از تواضع پیش خلق روزگار

نام خود را میتوانی قبله گاهی ساختن

هست کار عمر چون فوتی بدرگاه کریم

آه را میباید از دل زود راهی ساختن

ساختن از روی خواهش با بد و نیک جهان

به که با حکم قضا، خواهی نخواهی ساختن

فکر دستار زرت، دردسری شد دائمی

میتوان ز آن دائمی، با گاهگاهی ساختن

گر میان دوستان، خواهی سخن چینی کنی

چون قلم باید بننگ روسیاهی ساختن

نیست قانع آنکه دارد نعمتی مانند فقر

قانع آن باشد که بتواند بشاهی ساختن

منت سر هم کشد مشکل، چه جای تاج زر؟

میتواند هر که با او، گاهگاهی ساختن!

واعظ این سرمایه عمری که داری، زین دیار

میتوانی خویشتن را، خوب راهی ساختن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode