گنجور

 
واعظ قزوینی

از یار بد چه نقص، بخوش طینتان پاک؟

تن گر شود پلید، چه نقصان بجان پاک؟!

دارد کلام پاکدلان بیشتر اثر

زور خدنگ بیش بود از کمان پاک

بر خصم، بی درشت سخن، کارگر تراست

زو داد خود بگیر بتیغ زبان پاک

هر دم گزندی از سگ نفست رسد بدل

افتاده این پلید ترا خوش بجان پاک

روز و شبت بپاکی تن پاک صرف شد

این جسم پاک را نسزد جز روان پاک

با آب دیده دامن پاکی بدست آر

چیزی نبسته است بدست و دهان پاک

پاکیزگی وضع، بود روزی حلال

نان پلید چند بدستار خوان پاک؟!

دل خانه خداست، نه جای غم جهان

بیرون بر این پلیدی، ازین آستان پاک!

برخاک غلتد آب ز پاکیزه گوهری

ندهد ز دست خاک نهادی روان پاک

ای دل بساز با مزه روزی حلال

محتاج هیچ نانخورشی نیست نان پاک

واعظ ترا باین همه آلودگی مگر

بخشد خدا بآب رخ دیدگان پاک