گنجور

 
واعظ قزوینی

افزون بود ز عالم دل یاد آن بزرگ

کوچک شود سرا، چو بود میهمان بزرگ

آسان تر آن جهان بکف آید ازین جهان

بهتر زند خدنگ، بود چون نشان بزرگ

بر دل ترا نچسبد از آن کار آن جهان

کآیینه است کوچک و، آیینه دان بزرگ

بس دستگاه همت والا شده است تنگ

زآن رو که گشته اند بسی کوچکان بزرگ

دنیا نه جای این همه عرض تجمل است

این خانه بس محقر و، دستار خوان بزرگ

واعظ ز مال قدر کس افزون نمیشود

زآنسان که کوهسار نگردد ز کان بزرگ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode