باشد بکشت عمر تو برق فنا نفس
هردم که سرزند نه بذکر خدا نفس
گردم زنی ز عشق، ز هستی ببند لب؛
در بحر غوطه ور نتوان گشت با نفس
دردم چنان گداخت، که نتوان شناختن
کاین صورت منست در آیینه یا نفس
دیوار تن شکسته ز سیلاب زندگی
زان دم بدم کناره گزیند زما نفس
افتد چنانکه عضو برون رفته یی بجا
هردم چنان ز پیریم آید بجا نفس
با ما همیشه واعظ از آن در کشاکش است
خواهد که خویش را کشد از دست ما نفس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.