گنجور

 
واعظ قزوینی

گوشه گیران را بره درگه سلطان چه کار؟!

سیر چشمان را بچین ابرو دربان چه کار؟!

بوریا چون موج آب زندگی استاده است

کلبه درویش را با قالی کرمان چه کار؟!

نیکنامان، فارغند از منت عمر دراز

زنده جاوید را،با چشمه حیوان چه کار؟!

پیش پای آب، یکسانست سنگ و خاک جو

مرد سالک را بسخت و سست این دوران چه کار؟!

گر نباشی اشعب طماع، عالم حاتم است

بی طمع را در جهان با بخل و با احسان چه کار؟!

چشمه تا در جوش باشد، خس نیابد ره در آن

خواب را با چشم گریان سحر خیزان چه کار؟!

راستی باید سخن را، بعد از آن الفاظ خوش

با کجی، آید ز تیر خوش پر و پیکان چه کار؟!

گر خدا را بنده یی، واعظ غم روزی مخور

خواجه تا باشد، غلامان را بآب و نان چه کار؟!

 
 
 
سلمان ساوجی

سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟

عابدان قبله را با کفر و با ایمان چه کار؟

طالب درمان نه مرد کار درد عاشقی است

دردمندان غمت را با غم درمان چه کار؟

صحبت گل را و دل را، هر دو عالم واسطه

[...]

بلند اقبال

با لب لعلت مرا با چشمه حیوان چه کار

با خط و خالت مرا با سنبل وریحان چه کار

سروقدی لاله خدی گلرخی نسرین بری

چون تورا دارم مرا با باغ وبا بستان چه کار

چون توئی دلبر مرا گر دل برفت ازکف چه غم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه