واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

عشق او جان خسته میخواهد

از دو عالم گسسته میخواهد

هست چندانکه حسن غازه طلب

عشق رنگ شکسته میخواهد

۳

هوسش زان دو لب شکر خندیست

دل مربای پسته میخواهد

پر مشو در بدر، که درگه دوست

عاشق پا شکسته میخواهد

دل نبیند گشاد کار، از آن

که ز درهای بسته میخواهد