گنجور

 
واعظ قزوینی

قد چون خمید، جمله حواست زبون شود

لشکر شود شکسته، علم چون نگون شود

شهرت به نیکوی ز قناعت کند کسی

از آب کم، شمیم گلستان فزون شود

عاشق نمیکشد بستم دست از طلب

گردد بسوی دوست روان، دل چو خون شود

چشم و چراغ گلشن هستی تویی، اگر

مانند لاله کاسه ترا سرنگون شود

گنج و گهر بخاک فشاندن، ز عقل نیست

حیف است عمر بر سر دنیای دون شود

واعظ بروز مرگ هواها که در دلست

گردد یک آه حسرت و از دل برون شود!