گنجور

 
واعظ قزوینی

خوبان بغازه چون رخ خود لاله گون کنند

هر روز تازه در جگر خلق خون کنند

مستان برای نرگس بیمار چشم یار

از بهر خیر، آش خماری برون کنند

میباش سرفگنده، که شاهان ملک شرم

تسخیر دل باین علم سرنگون کنند

تقریب یاد ماست، بدلها غبار ما

یاران مباد کینه ام از دل برون کنند

گیرم که کوهسار دهد سنگ آن قدر!

طفلان وفا باینهمه دیوانه چون کنند؟!

اهل خرد شمرده گذارند پا براه

باید سلوک با فلک نیلگون کنند

آنان که دیده اند دمی التفات دوست

دیگر کی التفات بدنیای درون کنند؟!

گر مایل کتابت دیوان واعظ اند

اهل سخن، بگوی که مشق جنون کنند