گنجور

 
واعظ قزوینی

فرداست اینکه زمره شاهنشهان کشند

حسرت برآن گروه که حسرت بنان کشند

کرمان آب گنده استاده زرند

این زاهدان ک دست باب روان کشند

خلق زمانه اند پی دست برد هم

دست آن کسان برند که پا ز میان کشند

درویش، قدر کشور امن و امان بدان

شاهان سپاه هر طرف از بهر آن کشند

گردن بنه بفقر، که گردنکشان بحشر

گردن بناز و نعمت این مفلسان کشند

ظالم ستم بخویش کند، زآنکه اهل زور

زوری کنند چون بکمان، از کمان کشند

لب بسته ایم بسکه چو بادام، در جنون

طفلان بسنگ هم، عجب از ما زبان کشند!

گردد مگر ضرور که مردان حق بخشم

تیغ از نگاه کج برخ دشمنان کشند

واعظ چو خوش کناره گرفتی ز مال و جاه

بنگر ترا مباد دگر در میان کشند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode