این حریفان که گهی زاهد و گه اوباشند
از پی وسعت روزی، نخود هرآشند
رفته دندان و، پی نقش و نگارند هنوز
گویی این طفل مزاجان صدف نقاشند
جمله بینا به عیوب هم و، کور از هنرند
همه در شام سیه رویی خود خفاشند
عیب هم را همه چشمند و زبان، چون مقراض
روز و شب همدم یکدیگر و، در پرخاشند
سینه ها، ز آتش کینها شده فانوس خیال
رازها زان همه در پرده دلها فاشند
نه همین کلک تو واعظ گهرافشان شده است
راست گویان همه با دیده گوهر پاشند