خوشا سراب که، پا از عدم برون نگذاشت
قدم چو موج، درین بحر نیلگون نگذاشت
از آن جرس زته دل همیشه نالان است
که پا زحلقه دلبستگی برون نگذاشت
بس است بر جگر عقل داغ این معنی
که پا به دام علایق کس از جنون نگذاشت
خرام ناز، بسردی رسد، که از تمکین
چو شمع ریشه اش از خویش پا برون نگذاشت
چنان گذشت زدل آن نگاه یغمایی
که غیر حسرت آن چشم پرفسون نگذاشت
سری کشید بهر کوچه گرچه واعظ ما
ولی قدم ز سرکوی او برون نگذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.