گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
واعظ قزوینی

برد ز مجلس ما فیض آنکه خاموش است

زبان بود چو فروشنده، مشتری گوش است

بروی دل در فیض است لب فرو بستن

چراغ خانه باطن زبان خاموش است

مباش چین بجبین و، هرآنچه خواهی باش

که بر عیوب تو روی گشاده روی پوش است

دلش ز بند غم روزگار آزاد است

هرآنکه از خم زلف تو حلقه بر گوش است

چو در سرای تو باشند دردمندان فرش

چه غم ز مخمل و دیبا اگر نه مفروش است

خط سعادتت از لوح جبهه پیدا نیست

ز مشق سجده درها ز بسکه مغشوش است

بشور ما چه کند، حرف پوچ ناصح ما؟

که ره بخس ندهد چشمه یی که در جوش است

کجاست لایق در گوش؟ ورنه واعظ را

فراید سخنان جمله لایق گوش است

 
 
 
ابن حسام خوسفی

هنوز شام درین تعزیت سیه پوش است

هنوز عالم کرّوبیان پر از جوش است

صائب تبریزی

زمین ز سایه ابر بهار گلپوش است

ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است

نسیم لطف بهار از شمار بیرون است

فغان که غنچه این باغ، تنگ آغوش است

ازان جهان حلاوت همین خبر دارم

[...]

فیاض لاهیجی

کمان آهِ که یارب کشیده تا گوش است؟

که طرّة تو به آن پردلی زره‌پوش است

بیا که بر تن عشّاق پیرهن نگذاشت

قبای ناز که با قامت تو همدوش است

تو ای نسیم، گلابی به روی بلبل زن

[...]

واعظ قزوینی

رفیق راه طلب، راه را رفیق خوش است

عقیق دست دعا اشک چون عقیق خوش است

گل سرسبد عالمی تو و چون گل

سلوک باید و نیکت به یک طریق خوش است

مرا که دیده دل جز بحسن معنی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه