گنجور

 
صائب تبریزی

زمین ز سایه ابر بهار گلپوش است

ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است

نسیم لطف بهار از شمار بیرون است

فغان که غنچه این باغ، تنگ آغوش است

ازان جهان حلاوت همین خبر دارم

که رخنه دل هر مور، چشمه نوش است

فریب عجز مخور از ضعیف نالی خصم

که مرگ رهرو غافل ز چاه خس پوش است

دهان مار شد از حرف تلخ، گوش مرا

خوشا کسی که درین بزم پنبه در گوش است

به چشم سلسله زلف آب می گردد

چه روشنی است که با صبح آن بناگوش است

فروغ گوهر بینش گرفته است غبار

تمیز مردم این روزگار در گوش است

در آن مقام که من قطره می زنم صائب

غبار هستی کونین، گرد پاپوش است

 
 
 
ابن حسام خوسفی

هنوز شام درین تعزیت سیه پوش است

هنوز عالم کرّوبیان پر از جوش است

فیاض لاهیجی

کمان آهِ که یارب کشیده تا گوش است؟

که طرّة تو به آن پردلی زره‌پوش است

بیا که بر تن عشّاق پیرهن نگذاشت

قبای ناز که با قامت تو همدوش است

تو ای نسیم، گلابی به روی بلبل زن

[...]

واعظ قزوینی

رفیق راه طلب، راه را رفیق خوش است

عقیق دست دعا اشک چون عقیق خوش است

گل سرسبد عالمی تو و چون گل

سلوک باید و نیکت به یک طریق خوش است

مرا که دیده دل جز بحسن معنی نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از واعظ قزوینی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه