گنجور

 
ترکی شیرازی

فلک! بر اهل دل بیداد، بی اندازه کردی تو

چرا؟ هر کهنه داغی بود از نو تازه کردی تو

غمی ز اندازه بیرون بر دلم وارد شد از ظلمت

ز بس بر آل طاها ظلم بی اندازه کردی تو

زهم اوراق کردی دفتر آل پیمبر را

کتاب آل سفیان را ز نو شیرازه کردی تو

سر سبط نبی را از قفا از تن جدا کردی

به کوفه بردی و آویزهٔ دروازه کردی تو

شهنشاهی که از آوازهٔ حسنش جهان پر بود

ز قتلش جمله عالم را پر از آوازه کردی تو

اسیر و خون جگر از کربلا تا شام زینب را

پریشان موسوا را شتر جمازه کردی تو

به رخسار زنان و دختران آل بوسفیان

ز خون نوخطان آل عصمت غازه کردی تو

جفاهایی که با آل نبی کردی تو در عالم

دمادم داغ اهل عالمی را تازه کردی تو