فلک! بر اهل دل بیداد، بی اندازه کردی تو
چرا؟ هر کهنه داغی بود از نو تازه کردی تو
غمی ز اندازه بیرون بر دلم وارد شد از ظلمت
ز بس بر آل طاها ظلم بی اندازه کردی تو
زهم اوراق کردی دفتر آل پیمبر را
کتاب آل سفیان را ز نو شیرازه کردی تو
سر سبط نبی را از قفا از تن جدا کردی
به کوفه بردی و آویزهٔ دروازه کردی تو
شهنشاهی که از آوازهٔ حسنش جهان پر بود
ز قتلش جمله عالم را پر از آوازه کردی تو
اسیر و خون جگر از کربلا تا شام زینب را
پریشان موسوا را شتر جمازه کردی تو
به رخسار زنان و دختران آل بوسفیان
ز خون نوخطان آل عصمت غازه کردی تو
جفاهایی که با آل نبی کردی تو در عالم
دمادم داغ اهل عالمی را تازه کردی تو