گنجور

 
ترکی شیرازی

چرا؟ چونی، نکنم ناله در عزای رضا

چرا؟ فغان نکنم روز و شب، برای رضا

چرا؟ به سر نزنم دست غم به ماتم او

چرا؟ بپا نکنم مجلس عزای رضا

به طوس لشکر غم :بر دلم هجوم آرد

چو آورم به زبان، نام غم فزای رضا

رضا غریب و، رضا بی کس و، رضا مظلوم

سزاست گر که کنم جان خود فدای رضا

ز لخت های دل و اشک چشم ماتمیان

مگرعلاج شود درد بی دوای رضا

به راستی دلش از سنگ خاره سخت تر است

کسی که که نشکند او را دل از برای رضا

خدا مباد رضا از کسی که از ره جور

رضا نمود دل خویش بر جفای رضا

رضا به شهر خراسان غریب و تنها ماند

کسی نبود در آن شهر، آشنای رضا

به او سپرد چو مامون ولایتعهدی

اگر چه کرد ولی کرد بی رضای رضا

رضا نبود رضا بر ولی عهدی او

ولی قبول نشد نزد او ابای رضا

ز راه خدعه و نیرنگ حاکم جبار

به جای تخت به تابوت داد جای رضا

هزار حیف که مامون بی حیا آخر

نکرد شرم ز پیمغبر وخدای رضا

به نزد خود طلبید و نمود مسمومش

خدای داند و آن درد بی دوای رضا

به خانه آمد و، در حجره رفت و، در را بست

که تازه حجره کسی نشنود صدای رضا

میان حجره ز سوز جگر، چو نی نالید

چگر کباب شود بهر ناله های رضا

غریب رفت ز دنیا میان حجره ولی

جواد ، جانب قبله کشید پای رضا

رضا به زهر جفا شد به ملک طوس شهید

ولی نگشت بریده سر از قفای رضا

غریب مرد به غربت رضا ولی بر نی

نرفت راس منیر خدا نمای رضا

روا بود که شب وروز و سال ومه « ترکی »

تمام عمر بنالی اگر برای رضا

بپای بوس رضا گر به سر روم نه عجب

ز دور بینم اگر گنبد طلای رضا