گنجور

 
ترکی شیرازی

سحر ز بانگ خروش خروس خوش گفتار

شدم ز مستی خواب شبانگهی بیدار

وضو گرفتم و کردم ادا فریضه صبح

نشستم از پی تعقیب و خواندن اذکار

هنوز نیمی ناخوانده از دعای صباح

هنوز بود کتاب دعا مرا به کنار

که ناگهان بشنیدم صدای دق الباب

ز جای جستم و نزدیک در شدم هموار

سئوال کردم ها کیستی و، کارت چیست؟

ز اهل خیری یا اهل شر، تو راست چکار

اگر گدایی و مسکین برو خدات دهد

وگر که دزدی طرار، بگذر و بگذار

جواب داد، نه مسکین و نی گدایم من

گشای در که نیم دزد و رهزن طرار

مبشرم من و، دارم بشارتی نیکو

کزین بشارت گردی ز خواب غم بیدار

بشارتی دهمت آن چنان که گر شنوی

کنی دهان مرا پر ز لؤلؤ شهرار

چو این شنیدم در را گشودم و دیدم

که بود یار دل آرام و، پیک خوش رفتار

ز عطف دامان، پرچیدمش ز چهره عرق

ز نوک مژگان، بستردمش ز زلف غبار

سلام کردم و او هم به صد کرشمه و ناز

جواب داد علیکم ز لعل شکربار

بگفتمش چه بشارت؟ خبر چه؟ واقعه چیست؟

بایان نما که کنم جان به مژده تو نثار

گرفت دست من و پا به صحن خانه نهاد

فضای خانه من شد ز مقصدش گلزار

به غمزه گفت که ای ناچشیده لذت عشق!

به خنده گفت که ای ناشنیده صحبت یار!

چه روی داده که هستی قرین رنج و تعب

چه روی داده که گردیده ای به غصه دچار؟

مگر ندانی که امروز عید مولود است

چرا ز غصه ملولی چو مرغ بوتیمار؟

هلا به شادی این عید، جام شوق بنوش

به رغم دشمن بدخواه حیدر کرار

برای تهنیت این خجسته عید سعید

چکامه ای بسرای و، مدیحه ای بنگار

خدای داده به بوطالب آن چنان پسری

که خیره می شود از دیدن رخش بصار

ز بطن فاطمه بنت سد علی ولی

ظهور کرد به حکم مهیمن جبار

مه سپهر امامت، ز کعبه کرد طلوع

ز چهر انور او شد جهان پر از انوار

به روز سیزدهم، صبح جمعه، ماه رجب

پدید شد ز حرم، آفتاب چرخ وقار

چواین بشارت، از آن گلعذار بشنیدم

ز فرط شوق، شکفتم چو گل، ز باد بهار

مداد و خامه و کاغذ به دست بگرفتم

طلب نمودم یاری ز داور دادار

گلوی مرغک خامه، فشردم از سر شوق

به قوتی که فرو ریخت مشکش از منقار

شد از سیاهی مشکش به صفحه کاغذ

پدید مدح علی صهر احمد مختار

علی مروج دین محمد عربی

علیست صف شکن قلب لشکر کفار

علی مهندس این قصر لاجوردی رنگ

علی که گنبد افلاک را بود معمار

علی که قابض ارواح بی اجازه او

به قبض روح کسی ناید از صغار و کبار

علی که بی مدد لطف او نخواهد یافت

کسی خلاصی روز جزا، ز شعله نار

علی خدا نه ولی مظهر صفات خداست

خرد کجا به خدائیش می کند اقرار

به امر اوست، که جرم زمین بود ساکن

به حکم اوست، که چرخ برین بود دوار

ز چرخ طبعم رخشنده مطلعی دیگر

طلوع کرد چو تابان ستاره در شب تار

علی است مطلع انوار پاک هشت و چهار

علی است رهرو راه محمد مختار

علی است نقطه زیرن باء بسم الله

علی است پایه عرش اله را مسمار

علی است آنکه به دشت احد ز قوم قریش

نمود جاری از خونشان دو صد انهار

علی است آنکه به سر پنجه یلی برکند

دری ز قلعه خیبر چو آهنین کهسار

به فرق مرحب کافر، نواخت تیغ دو دم

چنانکه راکب و مرکب دو بود گشت چهار

علی است آنکه چو بر عمرعبدود زد تیغ

خروش خواست بپا از مهاجر و انصار

ز ضرب تیغ علی چهره رسول خدای

شکفته شد ز فرح چون گل همیشه بهار

علی است حاکم و محکوم اوست شمس و قمر

علی است عامر و مامور اوست لیل و نهار

علی است آنکه برآورد با حسام دودم

به روز معرکه، از روزگار خصم دمار

علی است آنکه به جای نبی به بستر خفت

شبی که رفت پیمبر ز مکه جانب غار

علی است آنکه سلاطین و خسروان زمان

به بندگی غلامش همی کنند اقرار

به درگهش نشدی آدم ار پناهنده

قبول می نشدی توبه اش ز استغفار

علیست آنکه چو نوحش به یاری خود خواند

رسید کشتیش از بحر بیکران به کنار

علی است آنکه به حکم خدا مطیعش گشت

عصا به دست کلیم، اژدهای آدم خوار

علی است آنکه ز تذکار نام نیکش رفت

بر آسمان چهارم مسیح، از سر دار

علی است آنکه توسل به وی چو جست خلیل

بر او زحکم خداوند شد گلستان نار

علی است باعث ایجاد کل موجودات

علی است بر همه خلق جهان، سر و سردار

در این زمانه خطا رفته مادرش بی شک

هر آنکسیکه کند بر امامتش انکار

هر آن کسیکه علی را امام نشناسد

از او خدا و رسول خدا بود بیزار

قلم شوند اگر هر چه در جهان، اشجار

شود مرکب اگر هر چه در جهان، ابحار

اگر شوند تمام جهانیان کاتب

ز وصف وی ننویسند عشری از اعشار

همیشه تا شعرا راست شیوه گفتن شعر

همیشه تا فصحار است نظم شعر، شعار

هماره دفتر «ترکی» ز شعر خالی بود

به غیر مدح رسول و ائمه اطهار