گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ترکی شیرازی

ای سبب خلق و آفرینش عالم

وی به تو فخریه کرده حضرت آدم

گرچه به ظاهر ز آدمی تو مؤخر

لیک به معنا ز آدمی تو مقدم

فخرت این بس شها! که نیست به عالم

بارگه قدس را به غیر تو محرم

عالم امکان، ز عزم توست منسق

عرصهٔ گیتی، ز نظم توست منظم

رایت دین، از طفیل ذات تو برپا

پایهٔ اسلام، از وجود تو محکم

تخت خلافت، ز مقدم تو مزین

ملک ولایت، به شخص توست مسلم

جود و سخا گشته در صفات تو مضمر

علم و حیا گشته در وجود تو مدغم

یا علی ای شیر کردگار، که هستی!

ختم رسل را وصی و صهر و پسر عم

بر در دولت سرای عشق تو «ترکی»

بوده مقیم از ازل چو قلب معلم

مهر تو از عهد کودکی به دل من

نقش گرفته شها! چو سکه به درهم

نظم من و مدح تو شها! به چه ماند

ذره بر آفتاب و، قطره بریم

از چه نسوزد دلم که گشت به محراب

فرق تو منشق ز تیغ زادهٔ ملجم

از پس قتل تو ای امام گرامی

پور عزیزت حسن گزیدهٔ عالم

شد جگرش لخت لخت و لخت جگرها

ریخت ز حلقش به تشت، از اثر سم

آه نبودی به کربلا که به بینی

روز دهم، وقت ظهر ماه محرم

گشت حسینت شهید با لب عطشان

در بر آب فرات و، در بر دویم

داغ علی اکبرش به سینه زد آتش

از غم عباس گشت قامت او خم

درد دلش را کسی نکرد مداوا

زخم تنش را کسی نبست به مرهم

بسکه به جسمش رسید زخم پیاپی

سوخت به حالش روان عیسی مریم

آه و فغان از دمی که گشت حسینت

جانب میدان کارزار، مصمم

اهل حرم چون بنات نعش به گردش

با دل محزون، زدند حلقهٔ ماتم

زینب غم دیده از فراق برادر

گاه فغان برکشید زیر و، گهی بم

اشک ز چشمش روان به صفحهٔ رخسار

چون به گل سرخ، قطره قطرهٔ شبنم

دختر زارش سکینه خون ز بصر ریخت

گه ز فراق پدر، گهی ز غم عم

عابد بیمار را، ز هجر پدر بود

دیده لبالب ز اشک و، سینه پر از غم

کرد چو لیلا نظر به کشتهٔ اکبر

گشت چو گیسوی خود مشوش و درهم