گنجور

 
ترکی شیرازی

چند باشی پریرخا! بی باک

من که گشتم زغصهٔ تو هلاک

از غمت ای نگار سیمین بر!

می کنم همچو گل، گریبان چاک

همه شب از فراق ماه رخت

می شمارم ستارهٔ افلاک

روز تا شب بر آستانهٔ تو

می نهم روی مسکنت بر خاک

بی رخت گر به سر، برم روزی

ناله ام از سمک رسد به سماک

مژه ام چون کند به سیل سرشک

در ره سیل، بسته ام خاشاک

تو شوی با من آشنا هیهات

من شوم با تو بی وفا حاشاک

گر تو زخمم زنی به از مرهم

ور تو زهرم دهی به از تریاک

«ترکی» از خاک آستانهٔ تو

نرود تا تنش نگردد خاک

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون مراغه کند کسی بر خاک

چون برد خاک او چه دارد باک

مسعود سعد سلمان

گر کنم جامه ها ز پیری چاک

زآن ندارد به جبه پیری باک

گر نشاطی که در تن آمده بود

به جوانی نشد به پیری پاک

مژده مرگ پیری آرد و بس

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

ای چو نام تو اعتقاد تو پاک

انجم همت تو بر افلاک

غایت شادی تو از رادی

غارت رادی تو از املاک

جرم خوان قمر ترا سفره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه