گنجور

 
طغرل احراری

ساقیا باده ده بهار گذشت

رونق عیش روزگار گذشت!

در میخانه و سر خم را

باز کن وقت انتظار گذشت!

آنچه داری بریز در جامم

دردسر بی‌حد از خمار گذشت!

شاهد گل ز بوستان امروز

توسن باد را سوار گذشت

از پس محمل جمازه گل

ناله بلبل و هزار گذشت

چشم نرگس به هر طرف نگران

از ره باغ شرمسار گذشت

اقحوان بر امید اردیبهشت

دیده‌اش بر قفا دچار گذشت

ضیمران پایمال صرصر شد

کله لاله ز افتخار گذشت

نوبت عهد بوستان افروز

چون وفا و وصال یار گذشت

جام را زورق یم می‌کن

لنگر صبر از قرار گذشت

خیز و این وقت را غنیمت دان

فرصت عمر بیم‌دار گذشت!

حبذا چنگ و شاهد و لب جو

مطربا ساز کن که کار گذشت!

طغرل از جبر چرخ می‌نالم

به من از جبرش بی‌شمار گذشت