گنجور

 
طغرل احراری

تا به منشور سخن سرمشق طغرا گشته‌ام

یک جهان مضمون یک عالم معما گشته‌ام

چشم بد دور از برم امروز همچون آفتاب

از صفای دل در آغوش مسیحا گشته‌ام

بس که در بحر معانی غوطه خوردم چون گهر

مشتمل با چند معنی همچو علیا گشته‌ام

تا کشادم عقده‌های نسخه درس ادب

سر خط جمعیت عقد ثریا گشته‌ام

عمرها بگذشت اندر باغ امکان همچو گل

خون دل خوردم که تا محبوب دل‌ها گشته‌ام

می‌روم از خویش چون دریا ولی مانند موج

از خیال زلف او زنجیر بر پا گشته‌ام

گرچه سفتم صد گهر با مثقب تیغ زبان

لیک از بی‌طالعی‌ها سخت رسوا گشته‌ام

دم به دم زاندیشه او در خیال‌آباد دل

همچو ماهی در محیط عشق بی‌پا گشته‌ام

گفتمش با زلف او در هم چرا پیچیده‌ای

گفت در صید برهمن چون چلیپا گشته‌ام

تا سخن سنجیده‌ام طغرل به میزان ادب

در میان شاعران امروز یکتا گشته‌ام