آن را که ز خود برد تمنای سراغش
چون اشک پر از رفتن خود کرد ایاغش
هر چرب زبانی که به شوخی علم افراشت
کردند چو شمع از نفس سوخته داغش
رحم است بر آن خسته که چون آه ندامت
در گوشهٔ دل نیز ندادند فراغش
فریاد که در گلشن امکان نتوان یافت
صبحی که به شبها نکشد بانگ کلاغش
پیدایی حق ننگ دلایل نپسندد
خورشید نه جنسی است که جویی به چراغش
این نشئه ز کیفیت جولان که گل کرد
تا ذره در این دشت به چرخ است دماغش
حیرت چمن مستی و مخموری وهمیم
تمثال در آیینه شکستهست ایاغش
در مملکت سایه ز خورشید نشان نیست
ای بیخبر از ما نتوان یافت سراغش
خاکسترت از دود نفس بال فشان است
آتش قفس فاخته دارد پر زاغش
از شیون رنگین وفا هیچ مپرسید
دل آن همه خون گشت که بردند به باغش
بیدل من و بزمی که ز یکتایی الفت
خاکستر پروانه بود باد چراغش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۵
پیدایی حق ننگ دلایل نپسندد
خورشید نه جنسی است که جویی به چراغش
طغرل به جهانی ندهم مصرع بیدل
خورشید نه جنسی است که جویی به چراغش!
هر کس که پر از باده عشق است ایاغش
جز بوی گل عیش نباشد به دماغش
چون سرو ز تشویش تعلق بود آزاد
آن را که ز خاکستر قمریست سراغش
چون لاله درین باغ به نیرنگ محبت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.