گنجور

 
بیدل دهلوی

من نمی‌گویم زیان کن یا به فکر سود باش

ای ز فرصت بیخبر در هر چه باشی زود باش

در طلب تشنیع کوتاهی مکش از هیچکس

شعله هم‌ گر بال بی‌ آبی‌ گشاید دود باش

زیب هستی چیست غیر از شور عشق و ساز حسن

نکهت‌ گل ‌گر نه‌ای دود دماغ عود باش

از خموشی‌ گر بچینی دستگاه عافیت

گفتگو هم عالمی دارد نفس فرسود باش

راحتی‌گر هست در آغوش سعی بیخودیست

یک قلم لغزش چو مژگانهای خواب‌آلود باش

مومیایی هم شکستن خالی از تعمیر نیست

ای زیانت هیچ بهر دردمندی سود باش

خاک آدم‌، آتش ابلیس دارد درکمین

از تعین هم برآیی حاسد و محسود باش

چیست دل تا روکش دیدار باید ساختن

حسن بی‌پروا خوشست آیینه‌گو مر دود باش

زینهمه سعی طلب جز عافیت مطلوب نیست

گر همه داغست هر جا شعله آب آسود باش

نقد حیرتخانهٔ هستی صدایی بیش نیست

ای عدم نامی به دست آورده‌ای موجود باش

بر مقیمان سرای عاریت بیدل مپیچ

چون تو اینجا نیستی‌ گوهر که خواهد بود باش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

همین شعر » بیت ۱

من نمی‌گویم زیان کن یا به فکر سود باش

ای ز فرصت بیخبر در هر چه باشی زود باش

طغرل احراری

حبذا از مصرع بیدل که طغرل گفته است

ای ز فرصت بی‌خبر در هر چه باشی زود باش!

بیدل دهلوی

شخص معدومی‌، به پیش وهم خود موجود باش

ای شرار سنگ ازآن عالم‌که نتوان بود باش

رنج هستی بردنت از سادگیها دور نیست

صفحهٔ آیینه‌ای داری خیال اندود باش

سالی و ماهی نمی‌خواهد رم برق نفس

[...]

طغرل احراری

گر زیان ظاهر نمایی در خیال سود باش

یأس تا کی بر امید چهره مقصود باش!

بی‌نشان تیر شهرت چند ای ننگ عدم

یک اثر بگذار اندر عالم موجود باش!

از فروغ شوق زن بر مجمر دل آتشی

[...]

فرخی یزدی

ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش

چون بچنگ آری ایازی عاقبت محمود باش

پیش این مردم تعین چون به موجودیت است

گر رسد دستت، بهر قیمت بود، موجود باش

تا نوازی دوستان را جنت شداد شو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه