گنجور

 
طغرای مشهدی

ساقی پیاله داد به چنگ هوس مرا

مطرب چو نی نواخت به تار نفس را

در کاروان شوق ز تنهاروان شدم

از راه برد بس که فغان جرس مرا

لب بسته ام ز شکوه بیداد روزگار

ترسم فزون شود ستم از دادرس مرا

خود را به فکر آن لب میگون نمی دهم

ترسم ز بوی باده بگیرد عسس مرا!

 
 
 
مولانا

فدیتک یا ذا الوحی آیاته تتری

تفسرها سرا و تکنی به جهرا

و انشرت امواتا و احییتهم بها

فدیتک ما ادریک بالامر ما ادری

فعادوا سکاری فی صفاتک کلهم

[...]

قاآنی

دوشینه چون‌کشید شه زنگ لشکرا

سلطان روم را ز سر افتاد افسرا

باز سفید روز بپرید از آشیان

زاغ شب سیاه بگسترد شهپرا

تاریک شد سپهر چو ظلمات وندرو

[...]

وفایی شوشتری

ساقی بریز باده مرا، هی به ساغرا

هی شعله زن به جانم وهی بر دل آذرا

زان باده یی که خورد از آن باده جبرئیل

تا شد امین وحی خداوند اکبرا

زان باده یی که آدم از آن توبه اش قبول

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وفایی شوشتری
ترکی شیرازی

آه از دمی که فاطمه دخت پیمبرا

با حالتی عجیب درآید به محشرا

بر دست راستش در دندان مصطفی

بر دست چپ عمامهٔ پر خون حیدرا

بر دوش راست، جبه آغشته ای به زهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ترکی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه