گنجور

 
طغرای مشهدی

ز پا ننشست اشکم، تا نیاوردت به سوی من

ندانستم کزان طفل این قدرها کار می آید

بدین حسن بهار افشان، چو رو در بوستان آری

به جای خار، گلبن برسر دیوار می آید

دل طغرا ز مژگانت خروش ارغنون دارد

جفا مضراب می بیند، فغان از تار می آید