گنجور

 
طغرای مشهدی

صبا چو بگذرد از ما، ز داغ گل بیز است

قدح به ما چو رسد، از شکست لبریز است

چگونه شیشه ناستد تمام شب به نماز

که در صلاح، به از زاهد سحرخیز است

پیاله ای که به گلبرگ لعل او نرسد

چو جام لاله شرابش کدورت انگیز است

لبی ز خون دلم تر نکرد نرگس او

خبر نداشت که بیماری اش ز پرهیز است