حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲
بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش
بتِ سنگین دلِ سیمین بناگوش
نگاری چابکی شِنگی کُلَه دار
ظریفی مَه وشی تُرکی قباپوش
ز تابِ آتشِ سودایِ عشقش
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳
سحر ز هاتفِ غیبم رسید مژده به گوش
که دورِ شاه شجاع است، مِی دلیر بنوش
شد آن که اهلِ نظر بر کناره میرفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به صوتِ چنگ بگوییم آن حکایتها
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴
هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، مِی بنوش
لطفِ الهی بِکُنَد کارِ خویش
مژدهٔ رحمت برساند سروش
این خِرَدِ خام به میخانه بَر
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵
در عهدِ پادشاهِ خطابخشِ جُرم پوش
حافظ قَرابه کَش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز کُنجِ صومعه با پایِ خُم نشست
تا دید محتسب که سَبو میکشد به دوش
احوالِ شیخ و قاضی و شُربُ الیَهودِشان
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِیفروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
سخت میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷
ای همه شکلِ تو مَطبوع و همه جایِ تو خوش
دلم از عشوهٔ شیرینِ شِکرخایِ تو خوش
همچو گلبرگِ طَری هست وجودِ تو لطیف
همچو سروِ چمنِ خُلد سراپای تو خوش
شیوه و نازِ تو شیرین، خط و خالِ تو مَلیح
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸
کنارِ آب و پایِ بید و طبعِ شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گُلعِذاری خوش
الا ای دولتی طالع، که قدرِ وقت میدانی
گوارا بادَت این عِشرت که داری روزگاری خوش
هر آن کس را که در خاطر ز عشقِ دلبری باریست
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹
مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش
لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بِکُشد زارم و در شرع نباشد گُنَهَش
من همان بِه که از او نیک نگه دارم دل
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰
دلم رمیده شد و غافلم منِ درویش
که آن شِکاریِ سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سرِ ایمانِ خویش میلرزم
که دل به دستِ کمان ابروییست کافِرکیش
خیال حوصلهٔ بحر میپزد هیهات
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱
ما آزمودهایم در این شهر بختِ خویش
بیرون کشید باید از این وَرطه رَختِ خویش
از بس که دست میگَزَم و آه میکشم
آتش زدم چو گُل به تنِ لَخت لَختِ خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲
قسم به حشمت و جاه و جلالِ شاه شجاع
که نیست با کَسَم از بهرِ مال و جاه نزاع
شرابِ خانگیم بس مِیِ مُغانِه بیار
حریفِ باده رسید ای رفیقِ توبه وِداع
خدای را به مِیام شست و شویِ خِرقه کنید
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳
بامدادان که ز خلوتگَهِ کاخِ اِبداع
شمعِ خاور فِکَنَد بر همه اطراف شُعاع
بَرکَشَد آینه از جِیبِ افق چرخ و در آن
بنماید رخِ گیتی به هزاران انواع
در زوایایِ طَرَبخانهٔ جمشیدِ فلک
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
در وفایِ عشقِ تو، مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غمت بُبْریده شد
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵
سَحَر به بویِ گلستان دَمی شدم در باغ
که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ
به جلوهٔ گلِ سوری نگاه میکردم
که بود در شبِ تیره به روشنی چو چراغ
چُنان به حُسن و جوانیِ خویشتن مغرور
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶
طالع اگر مدد دهد، دامَنَش آوَرَم به کف
گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف
طَرْفِ کَرَم ز کَس نَبَست، این دلِ پُر امیدِ من
گر چه سخن همی بَرَد، قصهٔ من به هر طرف
از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷
زبانِ خامه ندارد سرِ بیان فِراق
وگرنه شرح دهم با تو داستانِ فِراق
دریغ مدت عمرم که بر امیدِ وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمانِ فِراق
سری که بر سرِ گردون به فخر میسودم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸
مقامِ امن و مِیِ بیغَش و رَفیقِ شَفیق
گَرَت مُدام مُیَسَّر شود زِهی توفیق
جهان و کارِ جهان جمله هیچ بَر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
دریغ و دَرد که تا این زمان ندانستم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
اگر شراب خوری جُرعهای فَشان بر خاک
از آن گناه که نَفعی رسد به غیر چه باک؟
برو به هر چه تو داری بخور، دریغ مخور
که بیدریغ زَنَد روزگار تیغِ هَلاک
به خاکِ پایِ تو ای سروِ نازپرورِ من
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰
هزار دشمنم اَر میکنند قصدِ هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امیدِ وصالِ تو زنده میدارد
و گر نه هر دَمم از هجرِ توست بیمِ هلاک
نفَسنفَس اگر از باد نَشنوم بویش
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱
ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقِّ نمک
حق نگه دار که من میروم، الله مَعَک
تویی آن گوهرِ پاکیزه که در عالمِ قدس
ذکرِ خیرِ تو بُوَد حاصلِ تسبیحِ مَلَک
در خلوصِ مَنَت ار هست شکی، تجربه کن
[...]
