گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

آن بت که نکرده ام غمش فاش هنوز

چون دید مرا بسته غمهاش هنوز

خندید و بطعنه گفت ای ابن یمین

عشق تو پرو بال زند فاش هنوز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

در عشق من و تو هر دو ایمایه ناز

نو شد بجهان قصه محمود و ایاز

دل در خم زلفین تو چونم نطپد

بیچاره کبوتریست در چنگل باز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

تا کرد در جود کف راد تو باز

در ناز و نعیم غرقه اند آز و نیاز

جود تو جهانیست که در خطه او

دائم بقناعت کرم اموزد آز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

گفتیم بدانماه کلهدوز امروز

کی طالع دلبری ز حسنت پیروز

بستان زر و آنچنانک آید از تو

از بهر کل ما کلهی سیمین دوز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

در جستن دوستی که باشد دمساز

عمری چپ و راست گشتم و شیب و فراز

پیدا و نهان بیازمودم همه را

جز سایه خود نیافتم محرم راز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

پروانه صفت در آتشم زاندم باز

کز باد اجل فروشد آنشمع طراز

در آب دو دیده گر شوم غرقه رواست

چون رفت بخاک آن بت پرورده بناز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

رفتند و ز رفتگان یکی نامد باز

تا با تو بگوید سخن از پرده راز

کارت ز نیاز میگشاید نه نماز

بازیچه بود نماز بی صدق و نیاز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

دادم بتو دل بوی تو نشنیده هنوز

نا دیده تمام رنگ تو دیده هنوز

در پرده مشو ز مردم دیده من

کو طفل وشیست خواب نادیده هنوز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

یا رب تو جمال آن مه مهر انگیز

آراسته ئی بسنبل عنبر بیز

پس حکم همی کنی که در وی منگر

اینحکم چنان بود که کژ دار و مریز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

با خوش پسری بحسن چونشمع طراز

گشتم نفسی بنرد بازی دمساز

شش ضربه چو از ماه فزون بود بحسن

او برد اگر چه من شدم شاهد باز

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

ای یاد تو مونس روان همه کس

وی نام تو صیقل زبان همه کس

جانم بهوای تست شادان همه عمر

جان من تنها نه که جان همه کس

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

بگرفتمش آن زلف پر از تاب به ترس

بوسیدمش آن لب چو عناب به ترس

بودم به گَهِ بوسه زدن بر لبِ او

مانندهٔ مرغی که خورد آب به ترس

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

لعل تو که آفرینش گوید همه کس

درج گهر ثمینش گوید همه کس

تا مردم چشم من دهان تو بدید

دریا دل قطره پینش گوید همه کس

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

دارم هوس وصل تو چندانکه مپرس

وان میکشم از هجر تو بر جان که مپرس

دل نزد تو میآید و من میگفتم

چندانش بپرس از من حیران که مپرس

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

خواهی که شوی ای بصفت خیر الناس

سر چشمه نور همچو این زرین طاس

ماننده راووق شو از روی قیاس

صد خار درون دل و پوشیده پلاس

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

ما با رخ و زلفین تو بی ترس و هراس

یک بار دگر عشق نهادیم اساس

با آنک رخ تو هست در سایه زلف

ماننده آفتاب در عقده رأس

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

ناکس نشود بدون نوازی تو کس

ناید بگه کار چناری از خس

شهباز طلب تا بط و غازت گیرد

گز صعوه نیاید بجز از صید مگس

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

ای مونس غم قصه غمخواران پرس

یاری کن و احوال دل یاران پرس

از نرگس خود پرس نشان سر زلف

احوال شب تیره ز بیماران پرس

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

ای پیک چو نامه ام نهی در دستش

صد بوسه نهی ازین رهی بر دستش

وی نامه حسدهاست مرا بر تو از آنک

تو پیش ز من بوسه دهی بر دستش

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

خصم تو که بر سنان باد سرش

در دست اجل موی کشان باد سرش

گر یکسر موی از سرتو کم خواهد

چون استره در شکم نهان باد سرش

ابن یمین
 
 
۱
۸۸
۸۹
۹۰
۹۱
۹۲
۱۰۵