گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

ایخواجه اگر سپهر دون برکشدت

چندان بود آنکه خوش خوش اندر کشدت

زآن پس بتن ار چو کوه خارا باشی

ماننده کوه تیغ بر سر کشدت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

آنمه سوی ما چون نظر سعد نداشت

با ما ز تحملات چیزی نگذاشت

خوشوقت دلم که گفتم انگار نبود

بر لوح ضمیر نقش انگاشت نگاشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

ای لعل لبت مایه‌دهِ آب حیات

بوسی بده از نصاب حُسنت به زکات

دامن ز من اندر مکش ای جان و جهان

کز صحبت چوب بید نگریخت نبات

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

از لاله تر روی تو خوش رنگترست

وز سرو سهی قد تو خوش هنگترست

چون لاله نگین تست میگون لب تو

از حلقه جانم دهنت تنگترست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

ایدوست سر و پای فلک پیدا نیست

نیکی و بدیش هیچ پا بر جا نیست

گر با تو کند دشمنی ایدوست مرنج

کین با همه هست با تو این تنها نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

آنرا که دل از عشق تو کور و کر نیست

همچون دل من در پی شور و شر نیست

وصل تو بزور یا بزر دست دهد

زین پس من و هجر تو چو زور و زر نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

ایگل خجل از عارض چون نسترنت

دل بسته آن پسته شکر شکنت

گفتی که نماز شام آیم بر تو

دیدیکه چو صبح اول آمد سخنت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

ای رنگرز این خوی بدت ننگی نیست

با من سخن تو هیچ بی جنگی نیست

در حیرتم از طالع شوریده خویش

کز رنگرزان نیز مرا رنگی نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای سرمه چشم بنده خاک کویت

دور از تو تنم گشت چو تار مویت

از دادن جان باک ندارم لیکن

ترسم که بمیرم و نبینم رویت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

از بس که دلم با سر زلف تو نشست

چون زلف تواش فتاد صد گونه شکست

رخسار توام کرد چنین شوریده

آری ز گلست شورش بلبل مست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

رخسار تو آئینه دیرینه ماست

ما شاهد و دیدار تو آئینه ماست

آن جامه شاهی که باطلس ندهیم

در صومعه آن خرقه پشمینه ماست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

بیروی تو دل صبور گردد هیهات

یا از غم تو نفور گردد هیهات

چون زلف خودار سرش ببری صد بار

یکدم ز رخ تو دور گردد هیهات

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

بر عارض آن بت که توان تن ازوست

خالیست که بدحالی مرد و زن ازوست

گوئی که مگر سیاهی چشم منست

ز آنروی که روشنی چشم من ازوست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

بر اوج فلک دوش چو خورشید بگشت

بر من ز فراق یار دانی چه گذشت

گردون ستمکاره بتیغ خورشید

خون دل من ریخت درین نیلی طشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

بیزحمت مشاطه رخت همچو مهست

بیمنت سرمه چشم مستت سهیست

از دانه دل تراست بر خرمن ماه

خالی که از و حال جهانی سهیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

بیوصل تو کار دل قوی با خلل است

هجران تو رهزن بقا چون اجل است

رویت بصفا میان خوبان جهان

چون ملت اسلام میان ملل است

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بی خنده آن پسته شکر شکنت

کس را چه خبر که هست یا نی دهنت

چون خط مسلسل است بررق حریر

از سنبل تر سلسله ها بر سمنت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

با روی چو روزت بقمر حاجت نیست

با پسته شورت بشکر حاجت نیست

می روشن و شب تیره و مجلس خلوت

گفتن که چها گشت دگر حاجت نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

بر من صنما جور تو امروزی نیست

یکذره ترا رحمت و دلسوزی نیست

تو شاد بزی که با چنین خو که تراست

جز غم ز تو ام هیچ دگر روزی نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

گر حرص زیر دست و طمع زیر پای تست

سلطان وقت خویشی و سلطان گدای تست

ایصاحب اجل که روی در قفای دل

رخش امل مران که اجل در قفای تست

ابن یمین
 
 
۱
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۷۷
۱۰۵