گنجور

 
 
 
مهستی گنجوی

این خوش پسران که اصلشان از چکل است

سبحان الله سرشتشان از چه گل است

شیرین سخن و شکر لب و سیم برند

یارب که چنین آبحیات از چکل است

عطار

گر در هیچی مایهٔ شادی و بقاست

ور در همهای قاعدهٔ درد و بلاست

تا در همهای در همه بودن ز هواست

بگذر ز همه و هیچ میندیش که لاست

حکیم نزاری

بیداد ز عقل و خرد و هوش و دل است

فریاد ز باد و آتش و آب و گل است

گر می خورد و عقل و دل و خوش برد

گر می بیند کو بتر از من بحل است

اهلی شیرازی

اهلی که هزار بلبل از وی خجل است

او نیز چو دیگر همین آب و گل است

زر شد مس او از نظر اهل دلان

اکسیر سعادت نظر اهل دل است

عرفی

مسجود ملایک دو تن از آب و گل است

ز آدم چو گذشت این نگار چگل است

گر هست تفاوتی همین باشد و بس

کان حکم اله بود وین حکم دل است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه