گنجور

 
 
 
امیر معزی

در عشق توام امید بهروزی نیست

وز عهد شب وصال تو روزی نیست

از آتش تو دلم چرا می‌سوزد

چون هیچ تو را عادت دلسوزی نیست

مجد همگر

از وصل توام امید بهروزی نیست

وز قهر تو جز داغ جگرسوزی نیست

ور در عمری پیش رخت آیم باز

جز دیدن و حسرتی مرا روزی نیست

ابن یمین

عشاق ترا امید بهر وزی نیست

جز درد دل از حسن رخت روزی نیست

بس کس که چو زلفین تو آشفته تست

چون ابن یمین یکی بدلسوزی نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه