گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۸

 

شکر ایزد را که تا من بوده‌ام

حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد

هیچ خلق از من شبی غمگین نخفت

هیچ کس روزی ز من خشمی نخورد

از طمع هرگز ندادم پشت خم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۹

 

آنچه دی کرد به من آن پسر سر گرغر

اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد

گفتمش پوتی و لوتی کنی امروز مرا

دست بر سر زد و پس پای سبک در سر کرد

دست در گردنم آورد پس او از سر لطف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۰

 

آنکه تدبیر ظفر گستر او گر خواهد

عقدهٔ نفی ز دیباچهٔ لا برگیرد

تیغ را در سخن ملک زبان کنده شود

هر کجا او قلم کامروا برگیرد

در هوایی که در او پای سمند تو رسد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۱

 

با سنایی سره بود او چو یکی دانگ نداشت

چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد

به قبول دو سه نسناس به نزدیک خران

گرچه دی بی‌خردی بود کنون بخرد شد

راست چون تا که جز آحاد شماریش نبود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۲ - در جواب هجای یکی از معاندان

 

سرخ گویی همیشه غر باشد

شبه از لعل پاکتر باشد

این چنین ژاژ نزد هر عاقل

سخنی سخت مختصر باشد

لعل مصنوع آفتاب بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۳

 

هیچ کس نیست کز برای سه دال

چون سکندر سفرپرست نشد

پایها سست کرد و از کوشش

دولت و دین و دل به دست نشد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۴

 

از جواب و سوال ما دانی

شاید ار زیر کی فرو ماند

گرد گفت محال را چه عجب

کاینهٔ عقل را بپوشاند

زان که خورشید را ز بینش چشم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۵

 

چرا نه مردم دانا چنان زید که به غم

چو سرش درد کند دشمنان دژم گردند

چنان نباید بودن که گر سرش ببرند

به سر بریدن او دوستان خرم گردند

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۶

 

خواجگانی که اندرین حضرت

خویشتن محتشم همی دارند

آن نکوتر که خادمان نخرند

حرم اندرحرم همی دارند

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۷

 

دل منه با زنان از آنکه زنان

مرد را کوزهٔ فقع سازند

تا بود پر زنند بوسه بر آن

چون تهی شد ز دست بندازند

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۸

 

خادمان را ز بهر آن بخرند

تا به رخسارشان فرو نگرند

«لا الی هولاء» نه مرد و نه زن

بین ذالک نه ماده و نه نرند

جای ایشان شدست هند و عجم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۹

 

منشین با بدان که صحبت بد

گرچه پاکی ترا پلید کند

آفتاب ار چه روشن‌ست او را

پاره‌ای ابر ناپدید کند

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۰

 

دوستی گفت صبر کن زیراک

صبر کار تو خوب زود کند

آب رفته به جوی باز آید

کارها به از آنکه بود کند

گفتم ار آب رفته باز آید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۱

 

ای سنایی کسی به جد و به جهد

سر گری را سخن‌سرای کند

یا کسی در هوا به زور و به قهر

پشه را با شه یا همای کند

من چو چنگش به چنگ و طرفه‌تر آنک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۲

 

با دلی رفته به استسقا

که معاصیش هیچ غم نکند

با چنین دل چه جای بارانست

کابر بر تو کمیز هم نکند

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۳

 

با همه خلق جهان گرچه از آن

بیشتر بی‌ره و کمتر به رهند

تو چنان زی که بمیری برهی

نه چنان چون تو بمیری برهند

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۴

 

آخر این آمدنم نزد تو تا چند بود

تا کی این شعبده و وعده و این بند بود

تا تو پنداری کاین خادم تو ... خصیست

که به آمد شد بی‌فایده خرسند بود

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۵ - در هجای «معجزی» شاعر

 

معجزی خود ز معجز ادبار

نزد هر زیرکی کم از خر بود

خود همه کس برو همی خندید

زان که عقلش ز جهل کمتر بود

زین چنین کون دریده مادر و زن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۶

 

چون خاک باش در همه احوال بردبار

تا چون هوات بر همه کس قادری بود

چون آب نفع خویش به هر کس همی رسان

تا همچو آتشت ز جهان برتری بود

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۷

 

دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک

هر زمان بر رادمردی سفله‌ای مهتر شود

آن نبینی آفتاب آنجا که خواهد شد فرو

سایهٔ جوهر فزون ز اندازهٔ جوهر شود

سنایی
 
 
۱
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۹۱