گنجور

 
طبیب اصفهانی

می‌رود از خویش دل چون دیده حیران می‌شود

ای خوش آن عاشق که محو روی جانان می‌شود

دور از انصافست از بهر دعا برداشتن

آشنا دستی که با چاک گریبان می‌شود

 
sunny dark_mode