از هجر بت یگانه ما
خون می چکد از ترانه ما
بر خاست ز آسیای افلاک
افغان زشکست دانه ما
افتاده زمین خراب و بیخود
از ناله عاشقانه ما
در بحر وجود همچو گوهر
با خود بود آب و دانه ما
وارسته ز خود شدیم و گردید
اوج فلک آشیانه ما
صد طعنه زند به لاله و گل
خار و خس آشیانه ما
از دولت عشق پادشاهیم
غم لشکر و دل خزانه ما
خارای غم و حریر محنت
فرشست در آستانه ما
بر خویش طبیب پیچد افلاک
از خنده بیخودانه ما