گنجور

 
طبیب اصفهانی

خط بر رخ یار خوش نباشد

در گلشن و خار، خوش نباشد

رعناست اگر چه سرو آزاد

پیش قد یار خوش نباشد

تو با دل شاد زی که ما را

جز جان فگار خوش نباشد

هر چند خوشست باده اما

با رنج خمار خوش نباشد

تو با دل خوش نشین که ما را

جز ترک دیار خوش نباشد

زین بیش که میکنی تغافل

از یار به یار خوش نباشد

برغرقه، کران خوشست و مارا

زین بحر کنار خوش نباشد

بی عشق صنم بفتوی ما

از دیر گذار خوش نباشد

سرگشته او کجا و آرام

در چرخ قرار خوش نباشد

آن را که طبیب روز خوش نیست

غیر از شب تار خوش نباشد